شعر ضد دختر
دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیستگو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شدهیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشدغم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شودغصه ها را از وجودت دور کن
این همه شوهر یکی را تور کن!گفت دختر مادر محبوب من!
ای رفیق مهربان و خوب من!گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارهادر خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجاکی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعیدویاسر وایضا صفربا سه تاشان رفته بودم سینما
بگذریم از مابقی ماجرا!یک سری هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدمیک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندیدمصطفای حاج علی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد،بلهبعد جعفر یار من عباس بود
البته وسواسی وحساس بودبعد ازآن وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرابعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدمبعدهانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدممادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهریلیک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمی دادم به هرکس اینقدرخاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
واقعا که پوز مادر را زدی
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:27 توسط فــــــــــــــــــــــــو
|