داستان بهلول+داستان زیبا+داستان پند آموز+داستان فرعون
روزى بهلول رد مى شد دید هارون بناى عظیمِ مسجدى را در بغداد مى سازد و براى
سرکشى آمده است صدا زد اى هارون چکار مى کنى؟
هارون گفت : دارم خانه خدا بنا مى کنم!
بهلول گفت : خانه براى خداست
گفت : بله
گفت : امر بکن بالاى سر درش بنویسند مسجد بهلول .
گفت : احمق من پول مى دهم به اسم تو باشد؟
گفت احمق تو هستى یا من ؟! براى خودت خانه مى سازى اسم خدا را رویش مى گذارى ؟برای خوندن دو داستان زیبای دیگر بر روی ادامه مطالب کلیک کنید
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 14:12 توسط فــــــــــــــــــــــــو
|